
قسمتی از متن رمان :
چشمامو گرد کردم و به صورت مامان زل زدم و با صدای بلند گفتم:
- ن… می…. خوام. همه اش سه بخشه. می فهمید مادرِ من؟ دارم فارسی حرف میزنم.
مامان با حرص گفت:
-آخه چرا؟ تو یک دلیل منطقی بیار. ما هم می گیم چشم.
کلافه پوفی کردم:
- بعد از این همه حرف زدن و دلیل آوردن٬ هنوز میگین لیلی زنه یا مرد؟
مامان دست هاشو به کمرش زد:
-والا٬ تو فقط یک دلیل آوردی که من و بابات قبول نکردیم چون غیر منطقی بود. پسر مردم چه عیبی داره؟ خوش قد و بالا نیست که هست. تحصیل کرده نیست که هست. خانواده دار نیست که هست. پولدار نیست که هست. از همه مهمتر با این ادا اصولهای تو چند ماهه که پا پس نکشیده.
لب هامو جلو دادم و گفتم:
- اینو یادتون رفت بگید پیر نیست که هست.
صدای عصبیش رو ول کرد:
- سی و هفت سال کجاش پیره؟ والا تو هم همچین دختر بچه نیستی! بیست و چهار سالته.