
قسمتی از متن رمان :
وارد دانشگاه شدم با چشم دنبال تارا گشتم
اه پس کدوم گوریه؟
بهش اس دادم
کجایی؟
سریع جواب داد: بیا دم دستشویی
رفتم دم در دستشویی دیدمش که دو تا کیف رو کولش بود
رفتم نزدیکش و زدم پس کله اش
من:یعنی خااااک توسرت با این محل قرارات، نکنه با نامزد آینده اتم می خوای بیای اینجاهای رومانتیک؟
از تصوراینکه تارا زنگ میزنه به نامزدش اون میگه کجا بریم؟ این میگه بیا بریم دم در دستشویی خنده ام گرفته بود
تارا درحالی که سرشو ناز میکرد گفت:
اولاچرامیزنی بیشعورررر ثانیا تواین بی پسری کمبود پسر نامزدم کجا بود ثالثا تینا خانوم(خواهر بزرگش که تو دانشگاه ما فلسفه میخوند) مسموم شده. رابعا اگه بدونی چی شده؟
من: ماشا… ماشا… چه قدر حرف میزنی ،پس این کیف تیناست رو دوشت؟
تارا: پ ن پ واسه اولین بار کیفم سبک بود گفتم براینکه دوشم تعجب نکنه گفتم دوتا بیارم که میزون شم
بعدشم رفت سمت یکی از در های دستشویی وپا بهش کوبید و داد زد