
قسمتی از متن رمان :
صدای موزیک خیلی بلنده ، ترانه غمگین رو با صدای بلند گوش کردن افسردگی متن ترانه رو از بین میبره این بنیامین هم که غم باسمیش
خب اینم یه ایده اس برای خودش ، باید برم به اسم خودم ثبتش کنم
در اتاق با شدت باز میشه و پشتش دو تا چشم عصبانی خیره میشه تو صورتم
آروم دست می برم و صدای موزیک رو کم می کنم
ببخش مامان ، باور کن اگه با صدای پایین گوش بدم سه سوت افسرده میشم:
مامان: حالا واجبه اینو گوش بدی ، خب یه شاد بذار ، اصلا نذار
خب نمیشه اگه موسیقی متن نداشته باشم تمرکز ندارم ، زود حوصله ام سر میره:
مامان : پاشو بیا بیرون کارت دارم ، یه ساعته دارم صدات می زنم
تا پشت می کنه که بره می پرم دستم رو حلقه می کنم دور گردنش و روی موهای کوتاه مش کرده اش رو می بوسم
مامان: ااا ول کن ، آرتروز شدم از بس آویزون گردنم شدی ، دختره گنده حساب وزن خودت رو نمی کنی ، مراعات گردن نازک منو بکن
مامان دلت میاد ، مگه من چند کیلو ام ، با استخون چهل کیلوام نمی شم:
مامان صورتش رو به طرفم برمی گردونه و یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میندازه و با ناز پشت چشم نازک می کنه و به راهش ادامه میده
خب حالا یه کوچولو اغراق کردم ، بی استخون چهل کیلو، قبوله ؟ دیگه چونه نزن خیرش:
رو ببینی
جوابم رو نمیده، دستم رو حلقه می کنم دور بازوش