
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
- اه….بدو دیگه ترلان. چرا اینقدر لفتش میدی؟ الان دیر میشه….
- باشه بابا چرا اینقدر عجله داری؟ اومدم.
- وای…. اه امیرعلی منتظره….
- وایسا….خب دنبالت که نکردن. امیرعلی هم واسش خوبه. بزار یه خرده وایسه لاغر شه. راستی بهش گفتی که باید موقع برگشتن به تهران دنبال بابابزرگ هم بره؟
- آره میدونه….. الان دوبار بهمون زنگ زده میگه چرا نمیاین ؟ جاده ترافیکه …. دیر میرسیما…
- به درک… اینقدر به در نزن بچه. کشتی خودتو.
در رو باز کردم.
- خب میتونیم بریم.
- اوه….بابا خوشگل! حالا کجا میخوای بری اینقدر تیپ زدی؟
- دیگه چه کنیم؟ یه قیافه که از دار دنیا بیشتر نداریم. پس آیلین کو؟
شیما با قیافه ای غضبناک و با چشمان سبزش به من خیره شد. بعد دستم رو محکم گرفت و کشید.
- بدو دیگه……