
سهیل
دیگه اعصابم داره خورد میشه! لعنتی.پریسا از هیچی با خبر نیست.نمیدونه که اون پارساعه بی شرف اونو برای چی میخواد! اه! میرسم خونه و جلوی در پارک میکنم.خیلی سریع پله هارو میرم بالا در اتاق پارسا رو باز میکنم.میبینم رو تخت لم داده و گوشی دستشه و داره موزی موزی میخنده.بدون اینکه بفهمه میرم جلو ترو گوشیشو تو یه حرکت میگیرم.میرم تو اتاقم و درو قفل میکنم.به سروصداهاش اهمیت نمیدم.سرمو میندازم تو گوشیو رو صفحه و نوشته هاش قفل میشم. داشته با پریسا حرف میزده.پریسا چقدررسادس.میگه که بیا بریم با هم خرید بعد میبرمت یه جای خوب ولی پریسا گفته نه درس دارم ولی فردا حتما بیا دنبالم.خیلی دوست دارم ببینم اون جای خوبت چیه!
! ای خدا دارم روانی میشم.پریسا اون تورو از یه نظر دیگه میخواد پس بگو چرا داشت موزیانه میخندید.درو باز میکنم گوشیو پرت میکنم تو روش.یقشو میگیرم و تحدید وار بهش میگم:
_از پریسا دوری کن! این همه دختر دوروبرت هست! چرا به پریسا گیر دادی؟ از اون دوری کن! دوووری
اینو میگم و پرتش میکنم تو اتاق.انقدر تند از خونه میزنم بیرون که خودمم متوجه نمیشم.ماشینو روشن میکنم و به سرعت میرم سمت همون کافه سنتی.میرم و یه چیز برای خوردن سفارش میدم و میشینم رو تخت.همینکه میشینم گوشیم زنگ میخوره. جواب میدم:
_بله مامان؟
_پسرم امروز که نشد ولی پدر پریسا زنگ زد گفتش که سریعتر این کارای ازدواج و انجام بدین.فردا هم با هم برین ازمایشگاه ازمایشتون و بدین.
_چرا انقدر هول هولکی مامان جان.
_خب شماها که همدیگرو از بچگی میشناسین.پدر پریسا هم ...
_شوهر عمه هر چی گفتش واسه این گفته که میخواد به پریسا فشار بیاره! هنوز اینو نفهمیدی مادر من.
_بالاخره من گفتم.فردا صبح زود برو دنبال پریسا.بهش هم خبر بده.فعلا سهیل جان
! گوشیو پرت میکنم اونطرف تر.اه اخه من چه جوری الان اینو به پریسا بگم.بازم باهام لج میکنه اه.گوشیو برمیدارم و پریسا رو میگیرم.بعد یه دونه بوق فوری جواب میده:
_سلام سهیل خوبی؟
_مرسی پریسا.پریسا؟
_هوم؟
_ببین بابات زنگ زده به بابام و گفته که سریعتر کارای ازدواج و انجام بدیم.یعنی من فردا بیام دنبالت بریم ازمایشگاه.
_یعنی چی؟ حداقل یکم به من فرصت بدین.چرا انقدر عجله دارین.من دو هفته فرصت میخوام.
_والا به نظر منم خیلی دارن عجله میکنن.به قول قدیمیا عجله کاره شیطونه مگه نه خانومی؟
_اوهوم.یعنی دقیقا کاره بابای منه
_از دست تو دختر.خب چیکار میخوای بکنی؟
_به بابام بگم که بازم باهام دعوا میکنه.تو میتونی بیای بگی.
_باشه یه نیم ساعت دیگه اونجام.
_مرسی سهیل بای فعلا
_بای خانومی
گوشیو قطع میکنم و از جام بلند میشم.میرم غذامو حساب میکنم و میگم که بسته بندی کنن با خودم ببرم.خدایی خیلی گشنم بود نمیتونستم از غذا بگذرم.غذارو میگیرمو میرم سوار ماشین میشم.غذارو که باقالی پلو بودو میزارم روی صندلی کناریمو راه میفتم سمت خونه عمه اینا.
پریسا
منتظر سهیلم تا بیاد.اووووف خدا کنه بابا حرف سهیل و گوش کنه و انقدر تو این کار عجله نکنه.با صدای زنگ از جام میپرم.بدو بدو میرم تو سالن و میبینم عمه کتی دروباز کرده.روبه بابا گفت:
_عاقا دوماده رسول خان
_باشه تو برو شربت بیار
یهو میپرم وسط و میگم:
_واسه منم بیار عمه کتی
_باشه دختر خوشگلم.
یه لبخند تحویلش میدم و سرپا منتظر سهیل میمونم تا بیاد تو.همینکه وارد میشه بابا بهم میگه:
_تو کجا اومدی برو تو اتاقت بینم!
_میخوام پیش نامزدم بشینم مشکلیه؟ بفرمایین مشکل خونه!
_با من درست حرف بزن دختره پرو
_اههه دیگه شورشو دراوردین.هی این کارو بکن.هی اون کارو بکن.
اینو به صورت غر غر کنان گفتمو رومو برگردوندمو از پله ها رفتم بالا.اوووف یعنی دارن چی میگن؟ حلقه تو دستم سنگینی میکرد.من هیچ وقت از زیورالات استفاده نمیکردم.کلا از چیزای زرق و برق دار بدم میاد.ای خداااا چرا هیچ خبری ازشون نیست اخه دیگه دارم روانی میشم.یهویی گوشیم زنگ میخوره.تو یه حرکت میفتم رو تختو گوشیو جواب میدم:
_الو سهیل چیشد؟! بابا قبول کرد؟! هان؟! جواب بده دیگه!
_تو مگه مهلت میدی گلم؟
_چی.
_به نامزدم گفتم گلم چی شده مگه؟
_اه سهیل بگو بابام چی گفت؟
_گفت یه هفته بگذره بعد
_اخخخخخخ عاشقتم! جیییییییییییییغ!
_خانوم عاشقتم.کر شدماا
_اشکال نداره جیییییغ جیییییییغ جییییییییییییییغ!
_هوف منکه دیگه کر شدم! بیا پایین بریم دور بزنیم.
_کجا اونوقت؟
_میریم دور میزنیم دیگه!
باغچه الان میام
درس نداری؟
چرا ولی حوصله ندارم.الان یه چیز میپوشم میام.
_منتظرما خانومی.فعلا
گوشیو قطع کردم و رفتم سراغ کمدم درشو باز کردم.اممم یه تیپ شاد و دخترونه.مانتو صورتیه کوتاه و تنگه زیپ دار.یه شلوار کتون سفید.با کیف دستیه کوچولوم که روش عکس دختر عروسکی داره.خب اوکی.ای وای شال یادم رفت .یه شال سفید صورتی از توی کشوی شال هام برمیدارم.کفش های کالج سفیدمم که جلوی دره.دونه دونه لباسامو میپوشم.حاضرم برای رفتن.وقتی دارم از جلوی ایینه رد میشم که اون رژ صورتی بهم چشمک میزنه.وسوسه میشم و میرم لبمو صورتی میکنم یکم رژ گونه و خط چشم.وای زیاده روی کردم.بیخیال بابا.از اتاق میرم بیرون پله هارو میرم پایینو درو باز میکنم و یهویی صدای بابا میاد:
_خوش بگذره دخترم.
اعتنایی نمیکنم و به راهم ادامه میدم.از در میرم بیرون سهیل منتظرم واستاده بود.با دیدن من یه لبخند کچولو میشینه گوشه لبش.در جواب بهش لبخند میزنم.در ماشین و برام باز میکنه تا بشینم.عه! این چیه رو صندلی! اخ گشنم شد.باقالی پلوعه از بوش معلومه.چشمم روش بود که سهیل گفت:
_ببخشید یادم رفت از روی صندلی برش دارم.معذرت
_اشکال نداره.باقالی پلوعه.
_اره.میخوای؟ اگه گشنته بخور
_نه تو واسه خودت گرفتی من زیاد گشنم نیست.
_باشه الان میریم همون کافه سنتی که یه بار رفتیم.
_باعشه بریم
غذارو میزاره پشت ماشینشو راه میفتیم.میرسیم و یه چیزی میخوریم.از دیشب به غیر اب و چایی تلخ هیچی دیگه نخورده بودم.خیلی گشنم بود.
_خب دوست داری کجا بری؟
_اممم نمیدونم.
گوشیم یهو زنگ میخوره.به شماره افتاده روش نگاه میکنم.این شماره کیه نمیشناسم.سهیل میگه:
_کیه.
_نمیدونم والا!
_بده من جواب بدم
_نه خودم جواب میدم
اینو که میگم سهیل گوشیو ازم میقاپه و با صدای کلفت شدش جواب میده:
_بله؟
_سلام.ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم.
_با کی کار داشتین؟
_مگه این گوشیه شما نیست؟
_نه بفرمایین.با کی کار داشتین؟
_وقتی گوشیه شما نیست پس چرا جواب میدین.
_گوشیه نامزدمه بخوام جواب میدم.مشکلیه؟
_نامزد؟ پس من صددرصد اشتباه گرفتم چون اونیکه من میشناسم عمرا تن به این کار میداد!
_شما بگین با کی کار دارین؟
_خانوم پریسا
_اسم شریفتون؟
_به شما چه اونجاس؟! گوشیو بدین بهش.پریسااااااا! پریسااااااا!
_کر شدم خانوم!
سهیل_بیا بگیر پریسا یکی از دوستای خل و چلته.فکر کنم ساریناس!
_چی سارینا!
گوشیو تو یه حرکت سریع ازش میگیرم و با هیجان خاصی میگم:
_سلاااااااااااااام ابجی جونم.یه خبر از ما نگیریاااا.شمارتم که عوض کردی!
_تو نامزد کردی دیوونه!
_اجباری بعله
_با کی؟! یعنی الان این کی بود؟
_سهیل
یه نگاه به سهیل میندازم.زوم کرده بود به منو گوشاشو تیز کرده بود.چشمامو براش درشت میکنم.به معنای اینکه سرت تو کار خودت باشه فضول خان! داد سارینا منو به خودم میاره
_دیوووووونه! با تواما! کر شدی؟ چیکار دارین میکنین شیطونا!
_اه خفه شو بابا! به نظرت چیکار باید بکنیم؟
_امممم بوس بوس بغل!
_اگه دستم بهت برسه!
_وای پس من برمیگردم تهران
_مگه الان کجایی؟
_تو راهه انزلی.یعنی الان تقریبا ایستگاهم
_دروغ میگی؟! تنهایی.
_نه.اره
_این چه وضع جواب دادن؟
_این چه وضعه سوال پرسیدنه.
_حالا کجا میخوای بری؟
_پیش تو! پرو هم خودتیااا
_کی گفته من پروعم؟! اره الان با سهیل میایم ایستگاه.
_باشه منتظرم
_میبینمت بوس بای!
_بوس بوس
گوشیو قطع میکنم و میبینم سهیل سر پا منتظره.میگم:
_چرا پاشدی.
_مگه نباید بریم ایستگاه.
_چرا ولی خب تو از کجا میدونی؟! اصلا چرا به حرفای من گوش میدی؟! چرا اصلا گوشیه منو جواب دادی.
_یکی یکی خانووم!
_بدو دختره تازه از راه رسیده منتظر نمونه!
_من دویدم.تو بدو
_باشه بابا.
_انقدر خوردی نمیتونی راه بری
_خب گشنم بود!
_عین یه خرس خوردی!
_باهات قهر میکنمااا
_یعنی تا الان اشتی بودی
_اوهوم ولی تو قدر این لحظاتو ندونستی.
همینطور داشتیم حرف میزدیم و میرفتیم سمت ماشین.دیگه جوابمو نداد.در سکوت داشتیم به موزیکی که از ضبط پخش میشد گوش میدادیم.بالا خره رسیدیم به ایستگاه.یه جایی پارک کرد.بعدش سهیل گفت:
_الان قهری.
_اوهوم.اشتی هم نمیکنم
اومد جلو ترو کنار کناره لبمو بوس کرد.
_الان اشتی.
_....
_ بازم سرخپوست شدی.
هییییییع یعنی انقدر معلومه.
یهویی شیشه من زده شد.نگاه کردم دیدم سارینا داره به شیشه میزنه.شیشه رو زدم پایین فوری گفت:
_اگه عشق بازیتون تموم شده علیک سلام!
_این چه حرفیه ابجی؟
از ماشین پیاده میشم و محکم بغلش میکنم.تو گوشم گفت:
_خوشبخت شین مرغای عشق! حالا خانووم مرغه کی تخم طلا میزاری؟
همونطور که دستام پشتش بود یکی زدم تو سرش و گفتم:
_دلت واسه اینا تنگ شده بود؟! چی شد اومدی.
_اگه میخوای برگردم خانوومی؟
_عههه لوس برو بشین بینم.
در پشت و باز میکنم و هولش میدم تو خودمم میخوام بشینم که میگه:
_نه شما باید بغل اقاتون بشنین.
_سارینا میگیرمت تا جا داری میزنمتاا
_دلت مویاد.
_اره!
_باشه اما الان برو پیش عاقات
رفتم جلو نشستم بحث و عوض کرد و با سهیل احوال پرسی کرد.گفتم:
_ساری؟ اومدس بمونی.
_اوهوم ولی واس خودم دنبال خونه میگردم.مامان گفتش خونه خودمونو که اجاره دادیم.اونا رو بندازم بیرون خودم بنشینم!
_باشه هر جور میخوای.ولی یکمی هم پیش من بمون
_باشه اجی جونیم.
سهیل: الان برناممون بهم ریخت؟
_مگه برنامه داشتیم.
_بله قرار بود بریم دور بزنیم.
_باشه با سارینا میریم.میای دیگه ساری.
_اوهوم کجا؟
_نمیدونم.سهیل؟
_جانم؟
_بازم پارتی اینا سراغ داری؟
_اره ولی نمیشه بریم
_چرا اونوقت؟
_سریه پیش یادت نیست چی شد؟
_خب مواظبم ایندفه
_باشه پس میبرمتون خونه ساعت 10 میام دنبالتون.حاضر شین.
_چشم.مرسی
تا خونه دیگه حرفی نزدیم.رسیدیم به خونه ما.همینکه از ماشین پیاده شدم.سارینا زبونش واشد:
_پریییییییی! بالاخره با سهیل! وااااااااایی! خوشبخت شیییییین! چقد من خوشحاااااالم!
اینو گفت و پرید تو بغلم.هی ملچ ملوچ داشت بوسم میکرد.گفتم
_چه خبرته؟! خیسم کردی دختر! تو چی؟
_من هیشی
_واسه ما نمیخوای دوماد ییاری.
_ایییییش اینم حرفه تو میزنی؟! عمرا!
_خخخ باشه بابا.بیا بریم تو
_دارم میام دیگه!
_با این همه نازو ادایی که تو داری میای عمرا پامون به در برسه بدو دیگه!
با هزار تا غر و اینا بالاخره رسیدیم به اتاق من.بابا خونه نبود منم که برای بیرون رفتن از اون اجازه نمیگرفتم.از اون نظر کاملا ازاد بودم.یعنی هر کاری که دلم میخواست میتونستم انجام بدم.داشتم لباسامو عوض میکردم که سارینا گفت:
_کم کم حاضر شیم
_یعنی چی الان خیلی زوده!
_کی گفته زوده! دیرم هست
_انگار نشنیدی سهیل گفت ساعت 10 میاد دنبالموناا
_خب دیگه الان ساعت چنده؟
_6
_خیلی دیره.
_خفه شو بابا هی دیره دیره میکنه
اینو میگم و میفتم رو تخت.
_من میرم یه دوش بگیرم اومدم تو میری.اوکی؟
_خا باشه.برو
تا سارینا از حموم بیاد یه چرتی زدم.که وقتی رفتم زیر اب یخ خواب حسابی از سرم پرید.رفتم تو اتاق دیدم سارینا داره با گوشیش ور میره.گفتم:
_با کی داری میحرفی شیطون.
_با یکی از دوست پسرام
_منظورت از یکی از چیه؟! اشکان جان چیشدن پس.
_یعنی تو هنوز منو نشناختی؟! من وقتی با یکیم سراغ بعدی نمیرم.
_هنوزم با اشکانی.
_اوهوم.کی میری سر قرار! فکر کنم این دو سال دلش برات بدجور تنگیده.ایندفعه دیگه تحمل نمیکنه.میاد سمتتو .... بوووم!
_چی داری وز وز میکنی؟! امشب بهش گفتم بیاد پارتی! منکه قصد تنهایی ندارم.راستی به مامانم اشکانو گفتم!
_واقعا! دیوونه چه جوری گفتی.
_اول که گفتن وقت شوهر دادنته و اینا بعد منم در خلوظ این موضوعه بسیار بسیار مهم را به مادر گرامی عرض نمودم.
_خوش به حالت.منکه ...
_تو که منو داری غمی نداری! پرو هم خودتی!
_خخخ دیوونه ای هنوز! برو بیرون لباسامو میخوام بعوضم
_خب من اینجا باشم چی میشه؟
_چشم چرنی میکنی!
_چشمامو میبیندم! باعچه؟!؟!
_روتو برگردون.یالا
_باشه بابا.انگار تحفس!
فوری لباسامو میپوشم.یهو سارینا میفته روم
_خب خب..از کجات شروع کنم؟! اول ناخونات!
_زوده هاا
با دهن کجی میگه: زوده هاا
میخوای بپوشی؟ _چی
_میبینی حالا ولی تو هم بیاد خوجمل شیااا.
_بازم شروع کردی؟
_با اجازتون بعله
سکوت میکنم و شروع میکنم به پاک کردن لکهای قرمزی که چند وقت پیش زده بودم.کارم که تموم میشه رو به ساری میگم:
_خب چه رنگی بزنم خانووم جون.
_صورتی کم رنگ اگه داری
_دارم
لاک صورتیو بر میدارم و میفتم رو تخت.با دقت تموم ناخونامو لاک میزنم.لاکام که خشک شدن.دوباره میپرسم:
_موهامو چیکار کنم؟
_همینظور خوبه حسابی شونه کن یکمم تافت بزن.
_چشم.
هر کاری رو که میگفت انجام میدادم.به سارینا دقت میکنم.هنوزم موهاش کوتاه بود.موهاشو روشن کرده بود.هیکلشم مثل همیشه رو فرم بود.میاد پیش ایینه و شروع میکنه به ارایش خودش.یه رژ قرمز سایه مشکی و خط چشمی که به چشماش خیلی میومد.کرم پودرو پنکیکشم میزنه.به منکه موهامو تموم کرده بودم گفت:
_خب ارایشت خانووم جون.
اون رژی رو که به سلیقه سهیل خریده بودمو برمیادره و شروع میکنه به ارایشم.خدارو شکر ایندفعه مثل قبلنا منو شبیه عروس نمیکنه! پوستمو یکم تیره میکنه اما نه خیلی زیاد.رژ گونه صورتی کمرنگ.سایه صورتی کمرنگ.ارایشمو که تموم کرد یه نگاه به خودم کردم.واقعا کاره ساری حرف نداشت گفتم:
_من لباس صورتی ندارماا
_نگران نباش فقط بگو ساپورت مشکی داری؟
_اوهوم.چی میخوای تنم کنی.
_یه لباس خوجمل
_لباسای تو که لباس نیستن یه تیکه پارچن.
_عههه! دستت درد نکنه دیگه
_سرت درد نکنه گلم
_بیا ببین از این لباسه خوشت میاد.واسه تو خریدمش کیپ تنته
اینارو میگه و میره سمت چمدونش.یه لباس صورتی رنگی رو در میاره و میگیره جلوم.پیراهن نبود.یه حالت بلوز مانند داشت.دکلته بود.روی سینش گل های رز کوچولو کوچلو کار شده بودن.از سینه به پایینشم یکم گشاد تر میشد. خیلی قشنگ بود.رنگشم کلا صورتی بود.سارینا لباسو تو دستش تکون میده و میگه:
_اینطوری که خوب معلوم نمیشه خوشگله یا نه یکی بپوش تو تنت ببینم خانووم جون!
_چشم خانوم گل
لباسو ازش میگیرم و شوتش میکنم بیرون.اول ساپورت مشکیمو میپوشم بعدشم اون لباسی رو که ساری داده بود.خیلی بهم میومد.راست میگفت کیپ تنم بود.ارایش صورتم و مخصوصا رژم با لباسم ست شده بود.سارینا در میزنه و میگه:
_خانووومی منم میخوام شما رو رویت کنمااا.اجازه هست.
_بعله بفرمایین
میاد تو اتاقو با تحسین بهم نگاه میکنه.میگه:
_خیلی بهت میاد.ایشالله به خوشی بپوشی.راستی اجی! چرا انقدر لاغر شدی.
_من؟! لاغر شدم.
_اوهوم.لاغر شدی و دستات کشیده شده
_خب بزرگ شدم دیه! نا سلامتی دارم عروس میشماا
_بعله شب اولت خوش بگذره!
_چی گفتی؟! خودتم میدونی با این حرفت قبرتو کندی.همونجا واستا تا بیام.
بعدشم سارینا پا به فرار میزاره.از پله ها میره پایین.یهویی سر جاش میمونه.گفتم:
_چیه نفس کم اوردی؟!
_نه عمو اینجا نشسته.سلام عمو جون خوبین؟
بابا:! _مرسی دخترم.تو خوبی بابا اینا چه طورن؟
_خوبن سلام دارن.
_پریساااا دخترم بیا اینجا ببینم
اووووف اخه سارینا یه سلام علیک میکردی میومدی بالا دیگه اه! الان بابا بازم میگه کجا میری با کی میری خوش بگذره و از این حرفا! اه
میرم پایینو میگم: _بله بابا
_به سلامتی کجا؟
_مهمونی
_با کی؟! دوتایی میرین؟
_بله
_خوش بگذره به سهیلم بگو باهاتون بیاد.زشته شماها دیگه نامزد کردین.
_اونم قراره بیاد
_باشه خوش بگذره بهتون
_مرسی کاری دیگه ندارین؟
_نه برین تو اتاق
چشمی میگم و با سارینا از پله ها میریم بالا.سارینا هم حاضر میشه.یه دکلته قرمز جیغ که کمرش تنگ بود و روی کمرش سنگ هایی کار شده بودن که برق میزدن.پشتشم یعنی روی کمرش یک نواری به حالت ضربدری از پشت لباسو نگه داشته بود که میشه گفت نقش زیپ رو داشت.بلندیش هم تا یکم بالاتر از زانوش بود که ترجیح داد دیگه هیچی نپوشه.گفتم:
_چه جیگر شدی خانوومی.امشب حواست به اشکان باشه که یه وقت دسته گل به اب نده عاقا!
_اه خفه شو پری.این چه حرفیه؟! عاقا اشکان میتونه خودشو کنترل کنه
_خودشو اره ولی ... امممم .... چیزشو نه!
_پریسااااااا
_تا تو باشی به من نگی شب اول خوش بگذره!
_پس تلافی میکنی؟! امشب یادت میندازم بصبر ...
_واای تو بازم نقشه شیطانی کشیدی.
_نه چه نقشه ای؟ به منه مثل فرشته این کارا میاد؟
_بعله از تو هر چیزی بر میاد! راستی؟
_چته؟! چشاتو مثب وزق کردی.
چی بپوشم ؟! _کفش
_نگران نباش من یه کفش صولتی دخملونه خوجمل دالم.اونو بپوش.
_چرا اینطوری حرف میزنی؟
_چه جولی!
_همینجوری! عین ادمیزاد حرف بزن.شوهر گیرت نمیادااا
_ای وای من شوووهر میخوااام
_پس خانومانه رفتار کن
_چشم مادمازل
_خب دیگه بسه.کفشو بده بینم.
_هیییییع!
چیه؟
کفشمو جا گذاشتم!
واییییییییی خاک تو مخت کنم من! اشکال نداره خودم یه چیز میپوشم.
میرم و کفش نقره ای پاشنه 10 سانتیمو که 3 سانت هم لژ داشت و از تو کمد بر میدارم.داشم میپوشیدمشون که گوشیم زنگ خور از روی میز گوشیو ورداشتمو جواب دادم.سهیل بدون هیچ سلام علیکی گفت:
_بیاین پایین منتظرم
بعدشم فوری قطع کرد.رو به ساری گفتم:
_بدو سهیل پایین منتظره
_من حاضرم مانتو اینا رو بپوشیم بریم.راستی رژت یادت نره
برا چی؟ _رژ
_تمدید دیگه اسکل
_اهان اوکی
رژ و گوشیم و بر میدارم و میزارم تو کیف دستیه صورتیم که طرح پاپیون داشت.ترجیح میدم شنل بپوشم چون اصلا از مانتو اینا خوشم نمیاد.یه شنل مشکی که تا روی رونم بود رو میپوشم و یه شال حریر مشکی رو میزارم رو سرمو با سارینا میریم بیرون.سهیل با دیدنمون از ماشین پیاده میشه و میاد سمتم.بهم نزدیک میشه و میگه:
_چقدر خوشگل شدی!
_دستت درد نکنه دیگه یعنی قبلا خوشگل نبودم.
_نه منظورم اینه که وقتی به خودت میرسی عین پری های واقعی میشی
_والا منکه این هنرو ندارم.سارینا درستم کرد.اممم.سارینا کوش؟
پشت سهیل و نگاه میکنم و میبینم سارینا رفته تو بغل اشکان و ولش نمیکنه.میرم سمتشون و میگم:
_زشته دختر ما اینجا ابرو داریم
_ایییییش باشه بابا
اشکان: مبارک باشه ابجی با داداشمون نامزد کردین ما روحمون هم خبر نداره
_خخخ ببخشید داداش
سارینا: والا منم همین امروز فهمیدم
من: بسه دیگه راه بیفتیم
سهیل درو برام باز میکنه و با سارینا میرم پشت میشینم.سهیل و اشکانم جلو میشینن که سهیل رانندس.رسیدیم به پارتی.خیلی شلوغ بود.شلوغ تر از دفعه پیش.با هم رفتیم یه جا نشستیم.یه اهنگ ملایم پخش شد.سارینا و اشکان رفتن تا برقصن.سهیلم رو به من گفت:
بریم برقصیم. _میای
_نه عمرا! من دیگه با تو نمیرقصم
_قول میدم ایندفعه خوب برقصم بیا دیگه!
_باشه ولی فقط برای خوشی دل خودم میاماا
_مرسی گلم
با هم دیگه پاشدیم و رفتیم سمت پیست رقص.همه داشتن با هم میرقصیدن ما هم روشون.سهیل دستاشو میزاره پشتم و منم دستامو دور گردنش حلقه میکنم و اروم اروم با هم میرقصیم.خدایی سهیل پسر خوبی بود.تاحالا چیز بدی ازش ندیده بودم. منو دوستم داره و با عشق نگام میکنه.ولی گاهی اوقات زیادی مرض میریزه و چشم چرونی میکنه.یهو صدای دعوا منو به خودم اورد.صدای جیغ جیغای یه دختر.دل شوره گرفتم.از بغل سهیل اومدم بیرونو رفتم دنبال صدا.همینطور داشتم نزدیکتر میشدم که سارینا با چشمای گریون از بغلم رد شد.دستشو گرفتم و نگهش داشتم.گفتم:
__چی شده ابجیه گلم.
_بریم.تورو خدا بریم پری
_باشه باشه اروم باش
؟! داشتم ارومش میکردم که سهیل اومد.با ادا و اشاره ازم پرسید چی شده منم همونطوری جواب دادم نمیدونم بریم.رفتیم کیف اینامونو برداشتیمو با سهیل رفتیم.با سارینا پشت نشستم.بچه عین ابر بهار همینطور داشت اشک میریخت.گفتم:
_ابجیه گلم گریه نکن دیگه! توضیح بده ما هم بفهمیم واسه چه چیز مزخرفی داری گریه میکنی؟
از ایینه به سهیل نگاه کردم.اونم هواسش به ما بود.سهیل گفت:
_بیاین بریم یه جا بشینیم یه کم که اروم تر شدی اونموقع اگه خواستی بگو.
بعدشم دور میزنه و میره سمت یه کافی شاپ.یا خدا این کافی شاپه تا الان بازه سهیل چه جاهایی رو میشناسه باهم دیگه میریم و روی یه میز سه نفری که بیرون مغازه قرار داشت میشینیم.میگم؟!:
_ابجی اروم تر شدی؟ الان میگی چی شده؟! اشکان کاری کرد؟
_اون یه خیانت کاره عوضیه! اشغاله! نفهمه! بی شعوره! حیوونه!
_بسه بسه! به اندازه کافی فحشش دادی حالا بگو چی شدش؟
با صدای بغض دار گفت: داشتیم با هم میرقصیدیم که یهو یه دختره که قیافش به لاشی ها میخورد اومد سمتمون و رو به اشکان گفت سلام عشقم.خوبی.چه خبر.این ابجیته.خوشبختم گلم.بعد اشکان گفت.سپیده برو.چرا برم عشقم.مگه میشه من عشقمو با یه دختر ایکبیری ول کنم و برم.اون عوضی به من گفت ایکبیری.اون اشکان عوضی با همه بوده.
_ابجی جونم گریه نکن.گلم.حیف این اشکات نیست که واسه همچین ادمی بریزه؟! هان؟
_اره خیلی حیفه.
اینو میگه اشکشو پاک میکنه.سارینا دختر قوی و احساساتی بود.اما خب اینم براش خیلی سخته.ولی بالاخره فراموشش میکنه.با شوخی و اینجور چیزا یه بستنی خوردیم و سهیل مارو رسوند خونه.سارینا رفت تو اتاق مهمون که بغل اتاق من بود خوابید .انقدر خسته بودم که همینکه سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد.