
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
با تشکر از الناز محمدی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان به قلم نویسنده :
- آفتاب مثل شمشیری آبگین شده؛ تیغ تیزش را به رویش می کشید اما هنوز چشمهایش خیره به مسیر قدم هایی بود که حتی رد پایش راجا نگذاشت. رفت. بی مکث. پرشتاب.بی رحم .. یخ زد میان جهنم داغی که گاهی نفس ها را به گرو می گرفت، اما حالا ...
چه کسی معنای سوختن میان جهنم را می فهمید؟ شاید آن روایاتی که از زبان جهنم شعله می کشید، از همین یخ زدگی ها بود. می سوزاند.درعین منجمد کردن می سوزاند.می برید.می کشت. غارت میکرد ...
- قدمی عقب کشید و چرخ خورد. صداها درگوشش تکرار شد. فریادها ... تهدیدها ولی نه یک صدا بلند تر بود. کشنده تر بود. بی رحم تر بود. همان صدایی که زمزمه کرد وقلبش رابه تپیدن انداخت، همان صدا نبضش را هم غارت کرد.مردمک چشمهایش لرزید. بغض درتمام تنش پیچید. سینه اش جوابگو نبود.درد داشت. این زخم درد داشت.حتی بیشتر از زخمی که روی قلبش کهنه شده بود. راه رفت. کیفش روی دستش افتاد. این تکرار تاریخ بود یا مصیبتی تازه؟ باز زندگی از دستش سر میخورد.باز داشتند تمام بی گناهی اش را با یک تصمیم ناگهانی سر می بریدند.باز زندگی در سرازیری باختن افتاد ...
- اشک هایش چکید.تندتر قدم برداشت.تنه زد.ضربه خورد. دلش شکست.سخت شکست.مثل همان روزها ... دنیا وارونه شده بود. یک روز او رو برگرداند و حالا ...
دلش میخواست فریاد بکشد وبه دنیا بگوید دروغ است. دلش هوار کشیدن میخواست.خسته بود از بغضی چندین ساله.خسته بود از بارهایی که تنها به دو ش کشید. چرا در آن رشته کوه تنهایی، پرنده هم بالای سرش پر نکشید تا شاید هم درد وهم بغضش باشد. فقط دل کوه آتشفشان بدبختی به حالش سوخت تا فوران کند. تا بار دیگر مذاب بدبختی وتنهایی دورش را پرکند واو زنده زنده بسوزد.
- از پیچ خیابانی گذشت. پایش به سنگ فرش برآمده ای گیر کرد وزمین خورد.صدای ناله ی زانوهایش بلند شد وکف دستانش سوخت اما ازترس سایه ای که روی سرش افتاد. سریع سربلند کرد. سایه ای که یک عمر بدبختی و تنهایی روی سرش انداخته بود. باز قلبش شورش کرد. خواست بایستد اما او سمتش خم شد و فاتحانه با پوزخندش گفت:
_سنت شکن! ... شعارت بود.نه؟
اشکش چکید. او فقط عاشق بود. عشق یا سنت؟ زندگی یا مرگ خاموش؟
هیبت بی رحم صاف ایستاد.لبخندش محو شد و خشم وشاید هم کینه؛ رنگ چشمهایش را تغییر داد:
- بهت گفته بودم یابمون یابمیر ...
لب هایش می لرزید.می خواست بگوید بترس از روزی که تاوان گناهت راپس دهی اما قدرت تکلمش را انگار میان آن التماس ها ازدست داده بود.
تاکی باید تاوان دل را پس می داد.می خواست داد بکشد اما سایه عقب کشید. پیروز وفاتح نگاهش می کرد. با لحنی که زندگی را برایش تلخ تر و سنگین تر ازتمام باخته هایش بود ..
- کسی زیر دست هایش را نگرفت.همه نگاهش می کردند مثل همان روزهایی که گذشت و بی رحمی دید و گریخت و ...
بازهم داشت می باخت ...
چقدر پاییز غریب بود.
.
.
- Watery sun was like a sword, sharp knife to kill him, but his eyes were staring into the path of raja not even a footprint. Go.Without pause. Accelerated. Brutal ... hell froze the hot breath sometimes to the pledge, but now ...
Who the hell do you know the meaning of burning? Maybe it was burning hell traditions of language, so it was freezing. You can freeze Svzand.dryn Svzand.my Bryd.my culture. Was looted ...
- It took a step back and be merry. Drgvshsh sounds were repeated. Shouts ... the threats, but not a sound was louder.Was more deadly. Was more brutal. Whispered the voice that threw the heart into beating, looting same sound pulse Krd.mrdmk both eyes trembled. Tears all wrapped stress.Nbvd.drd responsive to his chest. The wound wounded more Dasht.hty pain that was worn on his heart. Walked. Bag fell on his hand. It was history repeating or new disaster? Open living from hand to his innocence Mykhvrd.baz were all living in a state with a sudden decision over Brydnd.baz was losing ...
- Tears Chkyd.tndtr Brdasht.tnh Zd.zrbh step down. He Shkst.skht Shkst.msl those days ... the world was upside down.One day she turned and now ...
He wanted to scream and tell the world lies. She was screaming drag Mykhvast.khsth Salh.khsth feel a lump in several of the charges that he was only two. Why in the mountains alone, bird feathers over his head before the pain might well be broke. Only the volcano to erupt misfortune to he fuel. To once again fill the molten misery lonely around him burned alive.
- The bolt passing street. Monitoring the paving of raised earth Khvrd.sday whine knees stuck up his hand Vkf fuel but fear the shadow that fell on his head, lifted his fast. A shadow was cast over his head that a lifetime of misery and loneliness. Open heart rebelled. Wanted to stand up but he leaned toward him and triumphantly with a grin, said:
_Snt Breaker! ... Shart Bvd.nh?
Dripping tears. He was just love. Love or tradition? Live or die off?
Cruel awe smooth Aystad.lbkhndsh disappeared and perhaps hatred, anger, his eyes changed color:
- I told you Yabmvn Yabmyr ...
Lrzyd.my her lips to say, fear of the day when the penalty of your sin, but the power of speech and if the Raps had lost it's appeal.
Taki must pay Dell will Dad.my was then pulled down the shade. Vfath won his eyes. In a voice that had lost all of his life he was bitter and heavier.
- One under his eyes were Ngrft.hmh as the days passed and cruelty see and fled ...
Was still lost ...
What was strange fall.