تعرفه تبلیغات کانال سایت در آپارات تالار گفتمان سایت
رمان ندا رمان ندا

مقدمه:
پناه میبرم به تو ...
به تو از تمام جغرافیای دنیای بد
وفکرمیکنم چه آرام است یادم بانامت
پناه می آورم به تو ...
بعدازهرباران، بعدازهرزخم، قبل ازهراتفاق، بعدازهرحادثه
وبگوجزتوچه کسی می تواندمرهم باشدبردلم
پناه می برم به نامت، به یادت وهرچه که مراجداسازدازناامیدی
مراببربه اتفاق های خوب، ساعت های ناب
آن روزهاکه دلشوره هایم بزرگترازفاجعه نبود
ومرابیاوربه اکنون، به باورآنکه خوب می شودلحظه ها
ودرست می شوداندام حقیقت
پناه می برم به توتاآنچه که نبایدبایدم شود
وآنچه راکه نبایدشودرااشتباه نکنم
پناه می برم به آغوش زمستان تافصل بهار، رحمتت کالبدی اززندگیم شود پناه می برم ازسرناپاکی هابه تووفقط به تو ...
-نداامشب یه کم دیربرمی گردم مواظب خودت باش -ای به چشم داداش گلم
-خداحافظ -خدانگهدار
بعدازاینکه داداش حامدرفت برگشتم تواتاق.خب حالاازخودم بگم: اسمم ندافرخی، دوتاداداش دارم حامدو حمید.اصولاباحمیدکاری ندارم وزیادآبم باهاش ​​تویه جوب نمی ره اماحامدهمیشه هواموداره.
بابام سیامک فرخی که یه شرکت داره امامعلوم نیست چه کاراکه اونجاانجام نمیده امامامان نرگس که من هیچوقت ندیدمش وقتی به دنیااومدم فوت شد.بابام همیشه یه جوری رفتارمیکنه انگاراصلادختری نداره حمیدهم که ... می مونه فقط حامدکه توکل زندگیم پشتم بوده.خب دیگه خیلی حرف داستان زندگیم چون خیلی چیزارومیفهمید ">زدم بریم سراغ داستان زندگیم چون خیلی چیزارومیفهمید
تواتاقم بودم وداشتم کارای دانشگاهموانجام میدادم.غذادرست کرده بودم خودم که شام ​​خوردم ولی بابا وحمیدهنوزبرنگشتن، احتمالایادیربیان یااصلاامشب نیان.داداش حامد مهندس یه شرکته، ازهمون اول راهشوازباباوحمیدجداکرد.الانم حتماکارش توشرکت طول میکشه که گفت دیرمیاد.خودمم که دارم مهندسی عمران میخونم.
رفتم یه چایی خوردم ودوباره برگشتم سرکارام.بعدازچندساعت بااحساس گردن دردسرموازروی برگه های جلوی دستم بلندکردم چشمم به ساعت افتاد وای ساعت یک بود. هرچی جزوه وکتاب وبرگه بود جمع کردم وروتخت درازکشیدم.گوشیموبرداشتم یه زنگ به حامدزدم بعدازچندتابوق برداشت
-الوسلام داداش -سلام. صداش خیلی خسته بود
-هنوزشرکتی؟ -آره یه چندتانقشه س که بایدتاصبح تحویل بدم -خیلی مونده؟ -نه دیگه آخراشه
-داداش شام خوردی؟ -آره یه چیزی خوردم حس کردم حوصله حرف زدن باهام نداره
-انگارخیلی سرت شلوغه وخسته ای منم مزاحمت شدم فقط میخواستم ببینم چرااینقددیرشد
لحن صداش تغییرکرد -مزاحم چیه ندا، فقط خیلی خسته م فکرنمیکردم اینقدطول بکشه حدودایه ساعت دیگه برمیگردم
-باشه پس فعلاکاری نداری؟ -نه فقط مواظب باش
-باشه داداش فعلاخداحافظ -خداحافظ
گوشی روقطع کردم گذاشتم رومیزی که کنارتخت بودتصمیم گرفتم تاوقتی حامدبرمیگرده بیداربمونم اینقدازاین پهلوبه اون پهلوشدم که بالاخره صدای دراومد.بلندشدم همین که دراتاقموبازکردم چشمم به حمیدافتاد
-به به چشم مابه جمال نداخانوم روشن شد
خدایاالان میزنه لت وپارم میکنه هیچی نگفتم که دوباره گفت چراتااین وقت شب بیداری؟
-هیچی همینجوری
-همینجوری؟ صبح تاشب تواین خونه تنهایی.معلوم نیست چه غلطی میکنی
بازداره چرت وپرت میگه نتونستم ساکت بمونم گفتم جنابعالی زهرمارخوردی به من میگی چه غلطی میکنم؟ اومدسمتم وبادادگفت خفه شو
-من که چیزی نگفتم بهت بربخوره
-کاری نکن بلایی سرت بیارم که دیگه جرات نکنی جلوی من حتی یه کلمه حرف بزنی
نتونستم جلوی دهنموبگیرم وگفتم مرداین حرفانیستی همین که جمله م تموم شدیه طرف صورتم سوخت تاخواستم حرف بزنم یه سیلی دیگه م زداین طرف صورتم
-اینوزدم که یادبگیری نبایدجلوی بزرگترازخودت زبون درازی کنی
توهمین لحظه حامداومدتو.تاچشمش بهم افتادگفت اینجاچه خبره؟ حمیدبازچیکاربه نداداری؟ حمیدروشو کردسمت اتاقش که حامددوباره گفت حمیدباتوام میگم چیکارش کردی؟
-هیچی فقط بایدادب میشد
-مردونگیتوفقط بلدی به یه دخترنشون بدی؟
فقط توروکم داشتم برواون وربذاربادبیادبچه.حمیداینوگفت ورفت تواتاقش
حامداومدسمتم
-چنددفعه بهت گفتم سربه سرش نذار. سرموانداختم پایین -ولی آخه -آخه چی؟ بگوببینم چی شده من که میدونم بازیه چیزی گفتی عصبانیش کردی -من تحمل حرفاشوندارم مزخرف گفت منم جوابشودادم.حامدسرشوباتاسف تکون داد. رفتم تودستشویی ویه مشت آب پاشیدم صورتم وبعدش برگشتم تواتاقم.همین که سرم به بالش رسید خوابم برد.
باصدای اذان چشماموبازکردم یه غلتی زدم بعدش بلندشدم رفتم وضوگرفتم ونمازموخوندم.بعدازنماز دیگه خوابم نبرد.
باروشن شدن هوارفتم توآشپزخونه یه لقمه نون وپنیربرداشم.امروزدوتاکلاس داشتم که هردوتاشم صبح بود.وسیله هاموجمع کردم، حاضرشدم وچادرمم برداشتم.رفتم بیرون یه نگاهی به دراتاق حامد کردم خواستم برم بیدارش کنم که بیخیال شدم، حسابی خسته بود.
ازخونه زدم بیرون سرخیابون سوارتاکسی شدم بعدازچنددقیقه رسیدم دانشگاه.خوبی دانشگاه این بودکه فاصله ش ازخونه زیادنبود. دوتاکلاس بابدبختی تموم شد اصلادوس ندارم بهش فکرکنم.
ازکلاس که زدم بیرون صدای گوشیم بلندشد.حامدبود.-الوسلام داداش
-سلام ندا، کجایی؟ -دانشگاه، البته الان دیگه کلاسم تموم شد. -چرابیدارم نکردی برسونمت؟
-میدونی دیشب ساعت چندبرگشتی؟
-خیلی خوب.وایساالان میام دنبالت
-بیخیال خودم برمیگردم
-بیرونم، منتظربمون چنددقیقه دیگه میرسم

-باشه، خداحافظ

-خداحافظ
بعدازچنددقیقه حامدرسید، رفتم سوار شدم.-سلام -سلام ندا خانوم خوب هستین شما؟
-ای بدنیستم -موافقی امروزناهاروبیرون بخوریم؟
-چرانمیریم خونه؟
-بده میخوام ناهارمهمونت کنم؟ اینم جای دستت دردنکنه س؟ بعدبایه لحن بامزه ای گفت بشکنه این دست که نمک نداره
-مگه من چی گفتم این کاراازتوبعیده آخه ازاین کارانمیکردی - حالاکه می بینی دارم ازاین کارامیکنم.خودش میدونست چراامروزاومده دنبال ندا، باباش امروزکبکش خروس میخوندمعلوم نبودبازمیخواست چیکارکنه که خونه مونده بود.دوس نداشت خواهرش چیزی ازکارای باباش بفهمه.
بعدازچنددقیقه رانندگی جلوی یه رستوران نگه داشت، پیاده شوندا ازماشین پیاده شدم منتظرشدم تادرماشین روقفل کنه.چشماش مشکی بودباقدبلندوهیکل متوسط ​​کلاتوچشم بود، قیافه داداشام به بابارفته بودولی من شبیه مامانم بودم باچشمای خاکستری وپوست سفید.
رفتیم تورستوران ویه گوشه ی خلوت نشستیم
-خب چی میخوری؟
-جوجه کباب
-آخ گفتی منم دلم جوجه میخواد
بعدازاینکه سفارش دادیه کم ازدرس ودانشگاه حرف زدیم یه کم بعدغذامون روآوردن وبعداز خوردن غذا حامدرفت صورت حسابوپرداخت کرد، ازرستوران اومدیم بیرون وسوارماشین شدیم.نگاه کردم دیدم سمت خونه نمی ریم
-داری کجامیری؟ این که مسیرخونه نیست
-دارم میرم شرکت
-منوبذارخونه بعدبرو
-باهم میریم بعدشم برمیگردیم
-حالت خوبه؟ من تاحالاپاموتواون شرکت نذاشتم الان واسه چی بیام؟
-روحرف داداشت حرف نزن
-حامدمشکوک میزنی خبریه؟ -نه بابا، چه خبری.یه کم شرکت کاردارم وقت نمیشه توروبذارم خونه برگردم، باهم میریم بعدش میریم خوش گذرونی
-چه میدونم هرکاری دلت میخوادبکن امروزیه جورعجیبی شدی -نه خواهرمن، توچشم نداری محبت منوببینی بعدشم یه لبخندزد.منم دیگه تارسیدن به شرکت حرفی نزدم.
جلوی یه ساختمون بزرگ چندطبقه نگه داشت -اینجاس؟ -آره پیاده شو
رفتیم توساختمون وسوارآسانسورشدیم، طبقه پنجم نگه داشت، رفتیم توشرکت.منشی پشت میزش نشسته بودبادیدن ماازجاش بلندشد، معلوم شدتعجب کرده -سلام آقای فرخی -سلام، خسته نباشید.آقای مرادی هستش؟ بله، تواتاقشون هستن بفرمایید. حامدگفت ندابشین تامن برمیگردم.سرموتکون دادم ورفتم سمت صندلی هایی که اونطرف سالن بود منشی هرچندلحظه یه بارزیرچشمی نگام میکردالان لابدباخودش داره درباره نسبت من وحامدفکر میکنه.
داشتم به مجله های روی میزنگامیکردم که یه دخترباقیافه ی نازی ازیکی ازاتاقابیرون اومد.رفت سمت میزمنشی وگفت خانوم محبی این برگه روبدین آقای مرادی.حجاب داش، یه مقعنه سرش بودبایه مانتوی شکلاتی وشلوارجین قهوه ای.خواست برگرده تواتاق که چشمش به من افتادتعجب روتونگاش دیدم -شماباکی کاردارین؟ بلندشدم وگفتم سلام.یه لبخندقشنگ زدوگفت -معذرت حواسم نبودسلام -من ندافرخی هستم خواهرآقای فرخی.اومدسمتم وباهام دست داد-بفرماعزیزم بشین چیزی میخوری بگم برات بیارن؟ -نه ممنون -آقاحامدرونکرده بودهمچین خواهری داره، چه چشمایی داری تودختر.
جانم؟! آقاحامدیاآقای فرخی. -من تازه دختربه این گلی پیداکردم محاله ازدستت بدم -ممنون شمانظرلطفتونه -عزیزمی، من همیشه اینجوری راحتم زودم صمیمی میشم، تعارفم تو کارم نیست -شماهنوزخودتونومعرفی نکردین! -اوه اوه چه لفظ قلم حرف میزنی، ساراصدام کن.سارامحمودی هستم 24 ساله، مهندسم اینجانب روبه عنوان دوست بپذیرید.خنده م گرفت، یه مشت آروم زدم به بازوش -گفته باشم هامن دوست بی معرفت نمیخوام.نرم بیرون ازاینجادیگه اصلاخبری ازت نشه -حالاکه قبول کردی تاآخرعمرت بیخ ریشتم، محاله دیگه ازدستم نفس راحت بکشی -یه قیافه ناراحت به خودم گرفتم وگفتم اینجوری که بنظرمیادانگارخودموبدبخت کردم -بروباباخیلیم دلت بخواد.خدایاببین منوگیرچه آدمی انداختی -خانوم مهندس احیاناکاری نداری بری انجام بدی؟ ضربه ای به پیشونیش زدوگفت دیدی دیدی چجوری حواسموپرت کردی -من؟! عزیزم تواززیرکاردرمیری نندازگردن من -نداهرچی هیچی نمیگم پررومیشی ها.میدونستم داره شوخی میکنه -خب حالاشماره توبگو شماره شوتوگوشیم ذخیره کردم ویه تک زنگ بهش زدم وگفتم اینم شماره منه بالاخره حامداومدبیرون.ساراسرشوانداخت پایین وبایه لحنی که ازش بعیدبودباحامدیه سلام واحوال پرسی مختصرکرد -ندابریم؟ -کارت تموم شد؟ -آره ازساراومنشی خداحافظی کردیم واومدیم بیرون -خب حالاکجابریم ندا؟ -من بستنی میخوام -چشم بستنی هم برات میخرم خلاصه تاشب کلی بهم خوش گذشت بعدش که برگشتیم خونه خسته افتادم روتخت وخیلی زودخوابم برد

 

 

کانال سایت در تلگرام اپلیکیشن اندروید سایت صفحه سایت در اینستاگرام