
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
منبع : 98ia
با تشکر از بنفشه هدایتی جان عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
- اومد حوله را از روی سرش برداشت و پرت کرد روی لباس های ریخته از کمد.!
- نشست روی تخت.صورتش را تکیه داد به دستها و فکر کرد.
- به پروا فکر کرد که خودش را آسان فروخته بود.
- روحش را اسیر آن شیطان لعنتی کرده بود و جسمش را نیز.
- نه دیگر نمی توانست.نمی توانست ادامه دهد.
- وقتی اتفاقاتی را که برایش افتاده بود به خاطر می آورد.
- وقتی تصویر پروا در نظرش مجسم میشد مو بر تنش راست می شد.
- با یاد آوری تصویر پروا دیگر طاقت نیاورد.
- از روی تخت برخاست.رفت به سمت تراس.
- اما لحظه ای مردد ایستاد.
چه باید می کرد؟
- آیا می توانست به همه چیز پایان دهد؟
- چنین کاری از او می توانست سر بزند؟ نه نباید تردید می کرد.
- پس با قدمهای تند رفت پنجره را باز کرد.روی تراس ایستاد.
- از بالا به پایین نگاه کرد.فقط نگاه کرد.
- ارتفاع زیاد بود.دستش را روی قلبش که تند میزد گذاشت.
- چشم بست و لب گزید و در حرکتی ناگهانی از روی تراس پرید ...
_ کمبود محبت.اون اصلا به فکر من نیست.فکر پولاشه.در عوض ...
- به چهره ی فوق العاده زیبای او فکر کرد.به نگاه گیرا و جذابش و لبخند دوست داشتنیش.
- بی میل برخاست.رفت در را باز کرد و با دیدن دخترک آه از نهادش در آمد:
_ اوه ... سوگل!
دخترک لبخند زد:
_ سلام.
- زن برای جواب به تکان سر اکتفا کرد و به خانه راهش داد.
_ چطور شد امروز اومدی اینجا؟