
-آیفون خونه به صدا در اومد و من میدونستم کیوانه اماده بودم که ابروم جلو شهین خانم بره!!
-شهین خانم گفت بگو بیاد بالا میخوام ببینمش
-فهمیدم که شک کرده نکنه دوست پسرم باشه گفتم چشم الان میگم بیاد
-گفت سلام داداشی تر خدا ارومو نبر بیا بالا یه چایی بخور بریم
-کیوان اومد بالا بعد از سلام و علیک با شهین خانم
-گفت:
-ممنون که حواستون به خواهرم هست
-از تعجب داشتم شاخ در می اوردم اخه این اولین بار بود که کیوان ابرومو نمیبرد
--خواهش میکنم بالاخره وظیفه ی ماس که حواسمون به ش باشه ولی شما منظورتون چی بود؟
--هیچی اینکه نمیذارید شب تنها بیاد خونه
--اهان بله میخواستم پسرمو بفرستم برسونتش که خودتون زحمتشو کشیدین
--به هر حال ممنون لطف کردید مادیگه بریم
-خواهش میکنم خدا نگه دار
-خداحافظ
-از اینکه ابروم نرفته بود خوشحال بودم
-تا چند تا کوچه دور شدیم گفت
-میای ارایشگاه که جنده بازی دراری؟
-میای که با پسر شهین خانم بیای؟
-دختره ی پتیاره حالیت میکنم
-تا دم خونه همه ش نیگونم میگرفتو سرم داد میزد تقریبا تو خیابون همه متوجه مون شدن
-اون شب کلی گریه کردم هم بخاطر کیوان هم بخاطر اینکه نتونستم با علیرضا بیام خونه
یک روز بود از اون ماجرا میگذشت خداروشکر با همون چنتا دادو ضربه بیخیال شده بود
-دیگه میخواستم به علیرضا زنگ بزنم بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم داشتم دیوونه میشدم
-که بالاخره تصمیم گرفتم زنگ بزنم ولی این روزا کیوان مرخصی گرفته بود دنبال کارای سربازیش بود
-و من نمیتونستم زنگ بزنم .............-...............
-من هر روز از ارایگاه که میومدم کیوان کجاراشو کرده بود برگشته بود خونه و من نمیتونستم از خونه به علیرضا زنگ بزنم 5 روزی گذشت
-دیگه تحمل نداشتم
-تصمیم گرفتم برم بیرون به علیرضا زنگ بزنم
--من دارم میرم پیش دوستم
--چی؟ کدوم دوستت؟
--مینا
--مینا کیه؟! چیکارش داری؟
-هیچی والا میخواستم برم باش حرف بزنم (دلیل بهتری پیدانکرده بودم)
-لازم نکرده.!
-کیوان ........
-همین که گفتم
ولی. ........
-ولی نداریم بشین توخونه حرف اضافی هم نزن-
سر ظهر میخواستم برم ارایشگاه تصمیم گرفتم تو راه یه کارت تلفن بخرمو از تلفن عمومی
زنگ بزنم
***
اولین باجه تلفنی رو که دیدم رفتم
کارتو گذاشتم داخلش شماره اتاقشو که حفظ کرده بودم گرفتم
صدای مردونه ای گفت
-سلام بفرمایین
-ببخشید با علیرضا کار داشتم
-خودم هستم امرتون
-اقا علیرضا کیمیا هستم
-ببببله؟! کیمیا خانم شمایید؟
-بله خودم هستم
-زووود تر از اینا منتظر تماستون بودم
-باید ببخشید نمیتونستم زنگ بزنم بعدا توضیح میدم
-الان این شماره ی خونتونه؟
-نه از تلفن عمومی تماس میگیرمپ اخه داداشم یه کم غیرتیه گیر میده
-اشکال نداره حالا داداشتون چند سالش هس؟
-از خودم بزرگ تره اسمشم کیوانه
-کی میتونم ببینمتون
-امروز فکر کنم وقت داشته باشم
-باشه پس امروز بیاین چلوی ارایشگاه مامان از اونجا با هم بریم یه دوری بزنیم
-باشه کاری ندارین؟
-نه دیگه خداحافظ
-اااااا ببخشید نگفتین ساعت چند؟
-ساعت 6 بیاین
-باشه خداحافظ
-خداحافظ
ساعت 5 بود من دیگه اماده شده بودم هنوز کیوان نیومده بود میدونستم 05:30 میاد و اگه میومد
من دیگه نمیتونستم برم
پس 1 ساعت زود تر راه افتادم یکم خیابون گردی کردم بعد رفتم تو پارک چند نفری شماره دادن که نگرفتم بعضیا رو هم
پاره کردم تا بینن که شماره نمیگیرم
خلاصه ساعت 6 خودمو رسوندم ارایشگاه
درش بسته بود
علیرضا اونجا بود
یه شلوار لی پوشیده بود با یه تی شرت خوشگل که به تنش نشسته بود
ته ریش تو صورتش پر بود
یه کوله پشتی ام داشت
که وقتی ازش پرسیدم این چیه گفت برای باشگاه اورده
رفتم جلو
-سلام
-سلام کیمیا خانم
-خوبین؟
-بله خیلی ممنون شما چطورین؟ ممنون که تماس گرفتین
-منم خوبم خواهس میکنم
-خب حالا کجا بریم؟
-نمیدنم شما دعوتم کردین اقا!
-خندید و گفت بله بریم یه دور بزنیم بعد بریم کافی شاپ اکواریوم
-باشه
تو راه کلی خندیدیم
من داشتم طعم داشتن یه دوست پسرو همون طعمی که حسین نتونست به م بچشونه میچشیدم
بعد از نیم ساعت گشت و گذار رسیدیم به یه کافی شاپه انتیک
خیلی با کلاس بود
معلوم بود خیلی گرونه
رفتیم تو بعد سفارش دو تا بستنی
یکم با هم حرف زدیم من از کیوان گفتم از اینکه میزنتم از مامان از زندگیم
گریه م گرفته بود دستامو گرفت گرمای دستاش ارومم کرد با دست اشکامو پاک کرد گفت حیف نیس با اون چشای قشنگت گریه میکنی
من هر کمکی ازم بر یاد میکنم
اگه بخوای با کیوان حرف میزنم
-نه تروخدا خون به پا میکنه
-باشه هر چی تو بگی حالا بستنیتو بخور
-با حالت بچه گونه ای گفتم ممنون لضا
اونم خندید دستامو ول کرد و مشغول خوردن بستنی شد
وقتی فهمیدم که ساعت چنده از ترس داشتم میمردم 08:29 بود کیوان الان حتما خونه بود میرفتم میکشت منو
به علیرضا گفتم اونم گفت الان یه تاسکی دربست میگیره زود برسم
بعد از 20 دقیقه خونه بودم
از علیرضا تشکر کردم و باش خداحافظی کردم گفتم فردا به ت زنگ میزنم
اونم خداحافظی کرد و من پیاده شدم همونجور که دست تکون میداد تا کسی رفت
با تر کلیدو انداختم به در
چراغ خاموش بود
عجیب بود
کیوان هنوز نیومده بود
از این فرصت استفاده کردم سریع رفتم خونه لباسامو عوض کردمو مشغوله کارای خونه شدم تا اگه اومد شک نکنه
مامان که این روزا فقط شبا و بعضی روزا خونه میومد انگار کاسبی خوب بود
اون شبام که میومد مست بود مسته مست
گاهی اخلاقش خوب بود گاهی بد
دیگه مامان مهم نبود من فقط منتظر بودم کیوان بره سربازی تا هر روز با علیرضا برم بیرون خلاصه از زندگیم استفاده کنم ..........
نیم ساعت بعد اومد
-سلام داداشی کجا بودی؟
-سلام چرا گوشیرو بر نمیداشتی؟
-مگه زنگ زدی؟
-یعنی میگی زنگ نمیخورد؟
-نه به جون کیمیا
-اشکال نداره
-خسته ای؟
-اره یه چیز بیار بخورم
-باشه الان
***
مامان اومد با هم شامو خوردیم
من خسته بودم و تازه صبحم کار داشتم رفتم بخوابم
که صدای مامانو کیوان که با هم میزدنو شنیدمو وایسادم
-از صبح چه غلتی میکردی
-هیچی دنبال کارای سربازی بودم
-خب
-2 ماه و یه روز دیگه! باید برم ولی تند تند میام به تون سر میزنم
-لازم نکرده!!
-خودم میدونم چیکار کنم! راستی تو این مدت که نیستم حواست به کیمیا باشه
درنیاره !!
تو روی من وایمیسی. ها ...! به من ربطی نداره این کیمیا
ببین عزیزم .. - تو فقط از راه بدرش نکن نمیخواد حواست باشه
-گفته باشم اگه بیام ببینم خطایی کرده خونشو میریزم اینبار با چاقو نه کمربند
-تو گه میخوری حق ن ....
-من دیگه علاقه ای به گوش دادن نداشتم راهمو گرفتم رفتم
بعد از چن دقیقه بخواب رفتم
-صبح زود پاشودم سریع از خونه رفتم بیرون رفتم ارایشگاه
-کارامو که کردم و تموم شد خداحافظی کردم رفتم
****
-سلام لضل چطولی؟
--سلام این چه نوع طرزه بیانه؟ (با کنجکاوی پرسید)
--بجگونه
-بعد خندیدو گفتم خیلی باحال حرف میزنی
-لضا هل لوز بلیم گلدش؟
-بریم میخواستم خودم بگم هر روز بعد ارایشگات بریم
-باشه پس هر روز اینجا باش
-باشه
اون روز یکم گشتیم علیرضا خسته بود من رو رسوند و رفت
****
-کم کم - کم کم - علاقه م به ش داشت واقعی میشد ! خیلی عجیب بود..
-داشتم وابسته میشدم
-2 هفته از دوستیمون میگذشت آره
- آره .. من احساس میکردم اونم دوس داره
-هر وقت خودمو لوس میکردمو قهر میکردم
-بهم میگفت دختره ی چش ابی لوس نشو
-کیوان همچنان گیر میداد و اذیت میکرد من هر روز با علیرضا دردودل میکردمو میگفتم چقدر اذیت -میشم اونم همیشه به م امید میداد و ارامش ...!..