دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
یکمی از متن رمان :
«قسمت نخست»
یه نگاهی به قیافه ی خسته ی بچه ها انداختم…
دستامو بهم کوبیدم و گفتم: کیمه نت( تمام شدن تمرین)…
همچین با ذوق ایستادن و نگام کردن که انگار دنیا رو بهشون داده بودم.
خندم گرفت .اما هوس یه نمه کرم ریزی داشتم… ولی باز دلم سوخت و گذاشتم برای یه وقت دیگه…
انگارکوه کنده بودن. دستامو بهم کوبیدم و گفتم: خوب تمرین برای امروز کافیه… تا شنبه. اوس…
بچه ها با خوشحالی گفتند: اوس…
- میشا جون؟
-جانم؟
- میشا جون من میتونم شنبه نیام؟
-اره عزیزم… مشکلی نیست…
-تمرین جدید که نمیدی؟
-نه گلم هنوز بدنتون آماده نیست…
دل ارام یکی از شاگردای پای ثابتم بود. ازم خداحافظی کرد و منم به رختکن رفتم. مثل چی عرق کرده بودم. بلوز وشلوارمودر اوردم و مانتو و شلوار پوشیدم.اوف… چه بوی سگی میداد … همیشه عادتم همین بود… از شنبه که میومدم باشگاه یه دست مانتو شلوار تر تمیز تنم میکردم… تا اخر هفته با همون میچرخیدم… جمعه میشستمش واسه ی شنبه… اسپری فوجیمو از کوله ام در اوردم و یه دوش گرفتم… تابرسم خونه و یه دوش آدمانه بگیرم.
صدای خانم تاجیک بلند شده بود. کل باشگاه وگذاشته بود رو سرش…
- میشا… میشا جان…
روسریمو سفت وسخت زیر گلوم گره زدم و رفتم سراغش.
پشت میزش که شتر با بارش گم میشد نشسته بود… داشت پول میشمرد.
ای خدا خودم یه دونه دستگاه پول شمار برای این باشگاه بخرم… انگشت شصتشو به زبونش زد و با دستهای تف مالی باز مشغول شمردن شد. اییی…. چندش… الان حتما میخواست اون پولو بده به من… وای حالت تهوع گرفته بودم. هنوز حواسش به من نبود.
تلفن زنگ زد … یه ثانیه جواب داد وگفت: تعطیله و فوری هم کوبیدش رو دستگاه.