تعرفه تبلیغات کانال سایت در آپارات تالار گفتمان سایت
رمان کنار پنجره زیبایی رمان کنار پنجره زیبایی

خیلی خسته بودم ... تا رسیدم خوابگاه کیف رو پرت کردم رو صندلی و چادرمو در اوردم ... یکم گردنمو ماساژ دادم ...
خدایا ... این استاد دیگه چه ادم پیله ایه ... اخه به اون چه که من چرا این روزا ناراحتم ... دلم میخواست یه به تو چه ی کت کلفت بهش می بستم ...!
یکی نیس بهش بگه ... خو بچه مگه چن سال از من بزرگتری که برام پز سنتو میای ... که سنی ازم گذشته ... اخه نه مثلا چه کمکی میخای بهم بکنی ...
_سلام عاطفه ..
برگشتم ... دیدم سارائه ... سارا دختر خوشکلیه ... اون چشمای عسلیش خیلی به دلم میشینه ... یه اعتماد خاصی تو چشماش هست ... ولی بیچاره پشت این چهره زیبا چقد غم پنهون شده ... اخه این دختر چقد دلش بزرگه ...
یه لحظه به خودم اومدم گفتم ..
_سلام عزیزم ... تونستی کتابرو پیدا کنی.
_اره خریدمش ... راستی استاد کریمی باهات چیکار داشت.
اومد پیشم نشست ... دشتو گذاشت رو شونم ... وااای خدایا چقد دستاش گرمه ... دستمو گرفتو با یه نگاه شیطون گفت
_کلک ... د بگو استاد باهات چیکار داشت ... اوه اوه نکنه ...
_منم با حالت پوزخند گفتم نکنه چی؟ ازم خاستگاری کرد.
_از کجا معلوم نکرده که اینقد ناراحتی.
سارا رو خیلی دوس داشتم ولی خوب چی کار کنم خاطره های بدی که با این حرفای سارا تو ذهنم مرور میشد اذیتم میکرد ... چشمامو خمار گرفتمو گفتم
_سارا ... الان نه لطفأ ...
خیلی یهو بهم ریخت ... مث اینکه توقع نداشت اینطوری ناراحت بشم ... ولی خوب شدم دیگه ... حوصله گریه کردن نداشتم ...
سارا هم برای اینکه منو از فکر دربیاره گفت ...
_جمعه صبح با نگین و فاطی میخایم بریم کوه ... تو هم میای؟
با بی حوصلگی گفتم_نچ ....
_دیگه چرا؟ اه ... بهونه نیار ... هفته قبل من شرطو بردم ...
من نمیدونم این عاطفه چی از من دیده ... د بابا چرا ول کن معامله نیستی ... اخه بودن تا نبودن من اصن فرقی هم واست میکنه ... ولش کن حوصله بحث کردن ندارم ... دیگه میرم ... خو همینطور که میرفتم طرف در اتاق گفتم ...
_باشه ... به شرطی که به نگین بگی حوصله دیدن این پسره احمقو ندارم..اگه میخواد یهو وسط راهمون سبز شه جوری به جفتشون میپرم که هیچ سگی تا حالا پاچشونو نگرفته باشه ... گفته باشم ... میدونی که خیلی رو این چیزا حساسم ...
از رو تخت بلند شد با یه شوقی اومد شونه ام رو فشار داد و گفت_عاشقتم عاطفه ... قول میدم جبران کنم ... بعدم باهم بریم کافی شاپ ...
اخمامو تو هم کشیدمو گفتم_خیلی دیگه ...
پرید وسط حرفم اخه بعد از سه سال اخلاقم خوب تو دسش اومده بود ... از ترس اینکه همین کوعنوردی هم از دست بده .... گفت
_باشه ... فقط کوهنوردی .... دیگه دهنمو بستم ... آه ...
رفتم جلو اینه نشسم و موهامو باز کردم ... وای تو این سه سال چه بلند شدن ... موعام قهوه ای روشنه ... الانم تا پایین کمرم بود ... چشمای قهوه ای مایل به عسلی و پوست سفید و صاف .. .در کنار اینهمه تعریف باید بگم قدم 167 و خیلی لاغرم 56 کیلو واسه یه دختر بیست و یک ساله خیلی کمه ...
موهامو باز کردم و دستمو توشون فرو کردمو مرتبشون کردم ... با این کار حس خوبی بهنوم دست میداد ...
حرفای سامان کریمی استاد زبانمون همش تو گوشم تکرار میشد ... امروز ...
(_نمیتونم اینطوری غمگین ببینمت ... این روزا ... چته بگو خودتو خالی کن من سنی ازم گذشته ... ... شایدبتونم کمکت کنم
اخه دختر خشکلی مث تو چرا باید فقط سر کلاسای من اخم کنه و بشینه ..
اخمامو کشیدم تو هم ... فهمیده بود که من از اوناش نیستم و زیادی پسر خاله شده و پاشو از گلیمش درازتر کردبا عجله برای اینکه ماست ریخته زو جمع کنه گفت
_من می خواستم بگم ... ... بیرون از دانشگاه کلاس خصوصی میزارم .... سه جلسه اول رایگانه ... دوس داشتید شرکت کنید ... توی پایانترم بهتون کمک میکنه..فعلا ..
کیفشو برداشتو رفت ... فقط دلم میخاست پاشم بزنم تو دهنش .... پسره.لوس پررو ...)
صبح با بچه ها اماده شدم که خیر سرم برم کوهنوردی .... غافل از اینکه اونجا چه اتفاقی برام میافته .... و این اتفاق میتونه سرنوشتمو عوض کنه ...

کانال سایت در تلگرام اپلیکیشن اندروید سایت صفحه سایت در اینستاگرام